سلماسلما، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

من و سلما

نحسیت مبارک !

" جو فراست " عزیز در کتابش از پدیده ای یاد می کنه که به " نحسی " ترجمه شده و یکی از مراحل رشد بچه هاست. نحسی همون حالتیه که وقتی پیش می یاد، مادرا به بابا ها می گن " بیا بچه تو ببر، دیوووووووووووونه شدم " ...  فکر کنم این تنها حالتیه که بچه ها میشن بچه ی بابا !    بچه ها وقتی نحس میشن، لج می کنن، جیغ می کشن و گریه می کنن و به هیچ صراطی مستقیم نیستن، حالا بماند که این نحسی ممکنه هیچ دلیلی هم نداشته باشه.  امروز دخترکم برای اولین بار نحس شد. خواستم بغلش کنم و از روی میز پایین بذارمش که یهو بدنش رو سفت کرد، صورتش برافروخته شد و جیغ کشید !  منم به توصیه جو فراست چون می دونستم سلما واقعا از چیزی ناراحت نیست ...
27 مرداد 1392

یه دختر و یه آیینه ...

الحق که دختر خودمه ! همون قدر که من عاشق لباس و دک و پزم، سلما هم هست! البته من بیشتر لباس خریدن و کمد پر کردن رو دوست دارم اما سلما حق مطلب رو درباره لباس هاش ادا می کنه و روزی 5-6 بار تیپ عوض می کنه. کافیه لباسشو عوض کنم، موهاش رو شونه کنم یا گل سری به موهای نازنینش ببندم که صدای " آنه، آنه " کردنش بلند بشه ! که مراد از آنه در اینجا همون آیینه است ... خلاصه انقدر آنه آنه شنیدیم و دم به دقیقه سلما رو بردیم جلوی آیینه تا لبخند حاکی از رضایتش رو تو آیینه ببینیه، که بابایی بالاخره براش یه آیینه نشکن خرید و در ارتفاع پایین نصب کرد ... ...
27 مرداد 1392

هزار بار شکر که ختم قرآن ها، دعاها و تسبیح گردوندن ها بی نتیجه نبود

با دزدیده شدن محمد طه، کابوس های شبانه منم شروع شد .... همیشه می گفتم چرا تو فیلما وقتی کسی خواب بد مبینه یهو پا میشه می شینه ! آدم فوقش از خواب می پره و چشماش رو باز میکنه، نمی شینه که دیگه !  اما اثری که ماجرای محمد طه روی من گذاشت، نه تنها کابوس های عجیب غریبی از گم شدن و آسیب دیدن سلما برام به همراه داشت، که منو با نوع جدید " از خواب پریدن " آشنا کرد!  هر شب_ بدون استثنا هر شب، خواب می دیدم که در خونه باز مونده و سلما بیرون رفته، بعد از خواب می پریدم  و تا در ورودی می دویدم!  (در واقع از خواب می جهیدم   )  جالبه که وقتی به در می رسیدم انگار تازه بیدار می شدم ... الان که بهش فکر می کنم می بینم؛ ج...
27 مرداد 1392

محرومیت مادرانه

مادر بودن برای من دو تا ویژگی داره که به تازگی کشفشون کردم: اول . من به ندرت سلما رو "از دور" می بینم ! جمله عجیبی به نظر میاد اما معنا داره. به اقتضای سن سلما و وابستگی شدیدش به من ( یا بهتره بگم وابستگی شدید من به سلما ) خیلی کم پیش میاد که من جایی نشسته باشم و از دور دخترم رو نگاه کنم. روزی که با بچه های نی نی سایت رفته بودیم خانه کودک برج میلاد و تصمیم گرفتیم چند لحظه ای بچه ها رو به حال خودشون بذاریم و بشینیم حرفای مادرونه بزنیم؛ بارها نگاهم به سلما افتاد که مستقلانه برای خودش راه میرفت و بازی می کرد و هربار تعجب کردم که " این دخترک منه " ... سلما " از دور " جلوه ی دیگه ای داشت. دوم . مادری کردن من، انقدر دنگ و فنگ داره و پراضطر...
6 مرداد 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و سلما می باشد